پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
سر کوه بلند...
نوشته شده در پنج شنبه 10 بهمن 1392
بازدید : 517
نویسنده : محمود عمیدی

سر کوبلندی برف و باده

حبیبم دل به عشق من نداده

تو با اسب چاپار باد رفتی

به دنبال تو من پای پیاده...

-------------------------------------

سر کوه بلند گندم نداره

اجاق عشق ما هیزم نداره

ببین بارون اشک من شده سیل!

پریشونی که شاخ و دم نداره

-----------------------------------------

سر کوه بلند آمد قناری

نمی دونم چرا دوسم نداری

تو برگشتی به ساحل شاد و راحت

دل ما موند و موج و بی قراری

--------------------------------------

 

 


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , دوبیتی ها و رباعیات , ,



چند رباعی.....
نوشته شده در یک شنبه 13 مرداد 1392
بازدید : 655
نویسنده : محمود عمیدی

دارم سر گل گلاب می ریزم

در چشمه ی خشک آب می ریزم

من برگ درخت زرد پاییزم

می لرزم و با شتاب می ریزم

+++++++++++++++++++++++

گفتم که:((به چشم!))تا نفیرم نزنند

شلاق به گرده ی اسیرم نزنند

من مرغ قفس شکسته ی حیرانم

پرواز نمیکنم که تیرم نزنند

+++++++++++++++++++++++++

تا دست سپیده ژاله را می چیند

گل پیش سحر پیاله را می چیند

خورشید تو از ستاک قلبم امروز

عمر شب چند ساله را می چیند

++++++++++++++++++++++++++

تا عشق مرا به چوب انکار زدند

در جنگل سبز باتبر جار زدند

خواندیم برای برگها فاتحه ای

وقتی که درخت سبز را دار زدند

++++++++++++++++++++++

پیش از تو بهار را نمی فهمیدم

نقل گل و خار را نمی فهمیدم

تا چشم تور ندیده بودم هرگز!

مفهوم دچار را نمی فهمیدم

 


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , دوبیتی ها و رباعیات , ,
:: برچسب‌ها: رباعی , دوبیتی , شعر اجتماعی , رباعی عاشقانه , ,



رباعی
نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390
بازدید : 700
نویسنده : محمود عمیدی

برگ ار چه هزار دسته دارد شاخه

دستی به شکوفه بسته دارد شاخه

بی میوه برای هیمه دستش ببرند

با میوه سری شکسته دارد شاخه

*************************

گفتی که دلت ! شکسته ام دیگر چه؟

در آینه ات نشسته ام دیگر چه؟

بی میوه سزای آتشت بود دلم

حالا که شکوفه بسته ام دیگر چه؟

****************************

با این دل خسته ام چه خواهی کرد؟

با این پر بسته ام چه خواهی کرد؟

گیرم زخم سینه ام را بستی!

با قلب شکسته ام چه خواهی کرد؟

************************

تا آمدن تو تیره می مانم

در پیله ی خود شفیره می مانم

هر چند که رفتن تو بی برگشت است

من باز به راه خیره می مانم

 


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , دوبیتی ها و رباعیات , ,
:: برچسب‌ها: رباعی ,



صفحه قبل 1 صفحه بعد